کد مطلب:124363 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:140

کشتن ابن ملجم
[9-]-89 ابن اعثم می گوید:

[امام] حسن علیه السلام فرمان داد ابن ملجم را از زندان بیاورند، و یك ضربه ی كاری بر سر او زد. شیعیان از هر سو هجوم آوردند و با شمشیرهای خود، او را تكه تكه كردند.... [1] .

[10]-90- حمیری با سند خود از امام صادق علیه السلام نقل كرده است:

پدرم فرمود:[امام] حسن علیه السلام ابن ملجم را آورد تا با دست خود گردنش را بزند. او گفت:من با خدا پیمان بستم كه پدر تو را بكشم، و كشتم. اگر می خواهی، مرا بكش، و اگر می خواهی، ببخش. اگر ببخشی، نزد معاویه می روم و او را می كشم، و تو را از او آسوده می سازم. سپس برمی گردم. [2] .



[ صفحه 98]



[11]-91- ابوالفرج با سند خود از أسود كندی و أجلح نقل كرده است:

امیرمؤمنان - علی علیه السلام - در سال 40 ه. ق. در 64 سالگی در شب یكشنبه، در حالی كه بیست و یك شب از ماه رمضان گذشته بود، از دنیا رفت و فرزندش، حسن بن علی علیه السلام و عبدالله بن عباس او را غسل دادند، و در 3 جامه، كه پیراهنی نداشت، كفن كردند. حسن علیه السلام با 5 تكبیر، بر او نماز خواند. امیرمؤمنان علیه السلام در رحبه، مجاور ابواب كنده، هنگام نماز صبح دفن شد.

حسن علیه السلام پس از دفن پدر، ابن ملجم را خواست؛ او را آوردند. حسن علیه السلام فرمود تا گردنش را بزنند. او گفت:اگر مصلحت بدانی، دست خود در دست تو می نهم، و با تو پیمان ها [یی محكم] می بندم كه برگردم به شام و ببینم آن دو رفیقم با معاویه چه كردند، اگر او را نكشته باشند، خودم او را بكشم و به سوی تو برگردم، و تو درباره ی من حكم كنی.

امام علیه السلام فرمود:هیهات، به خدا سوگند [دیگر] آب گوارا نیاشامی تا روحت داخل آتش شود. سپس گردنش را زد. ام هیثم، دختر أسود نخعی از حسن علیه السلام خواست مردار ابن ملجم را به او ببخشد. حسن علیه السلام پذیرفت و او آن را با آتش سوزاند. [3] .

[12]-92- اربلی از «مسند» احمد بن حنبل نقل كرده است:

پس از آن كه ابن ملجم - كه خدا لعنتش كند - آن ضربت را به علی علیه السلام زد، علی علیه السلام فرمود:با او همان كنید كه رسول خدا صلی الله علیه و آله با كسی كه می خواست او را بكشد، می كرد.... پس از آن كه امیرمؤمنان علیه السلام از دنیا رفت و خاندانش از دفن او فراغت یافتند، حسن علیه السلام نشست و دستور داد ابن ملجم را بیاورند؛ او را آوردند. پس از آن كه ابن ملجم روبه روی حسن علیه السلام ایستاد، آن حضرت فرمود:ای دشمن خدا! امیرمؤمنان علیه السلام را كشتی و فساد بزرگی در دین پدید آوردی! سپس دستور داد تا گردنش را زدند. ام هیثم، دختر اسود نخعی مردار او را طلب كرد تا بسوزاند. حسن علیه السلام جنازه ی ابن ملجم را به او داد و او آن را سوزاند. [4] .

[13]-93- سید عبدالكریم بن طاووس می گوید:

پس از آن كه ابن ملجم را نزد حسن علیه السلام آوردند، گفت:می خواهم سخنی پنهانی با تو



[ صفحه 99]



گویم. حسن علیه السلام نپذیرفت و فرمود:او می خواهد گوشم را گاز بگیرد. ابن ملجم گفت:سوگند به خدا! اگر می گذاشت، آن را از بیخ می كندم. [5] .


[1] الفتوح 4 و 284:3.

[2] قرب الاسناد:143 ح 516.

[3] مقاتل الطالبيين:41.

[4] كشف الغمة 439:1.

[5] فرحة الغري:19.